Book

زوربای یونانی

اگر صدمین و حتی هزارمین کتابی باشد که خواندن آن را به پایان می رسانی ، هنوز همان لذت تمام کردن اولین کتاب را تجربه خواهی کرد  .و این شاید یکی از معجزات کتاب خواندن باشد .زوربای یونانی را   نیکوس کازانتزاکیس  در ۱۹۴۶ نوشته است ، نویسنده ای یونانی متولد  ۱۸۸۳ که   ۱۹۵۷  از دنیا رفت .وی نویسنده کتابهای معروف و بحث انگیز  آخرین وسوسه مسیح  و مسیح باز مصلوب است نیز هست .کازانتزاکیس در کتاب زوربا ی یونانی  شخصیتی و دنیایی را پیش روی ما قرار می دهد که برای ما ایرانی ها  چندان غریبه نیست ، هرچند با آنچه ما تجربه کرده یا می کنیم کمی فاصله دارد . زوربای و دنیای او  دنیایی است بین عرفان ، بی توجه به به چهاچوبهای عرف و دین ، پوچ گرایی یا همان نهلیست و اگزیستانسیالیست یا همان هستی گرا و دنیای متکی به انسان و به عبارتی دیکر دنیای انسان محور .

هر چند روشنفکر داستان یا همان راوی و بهتر بگوییم خود کازانتزاکیس در طول کتاب ، نگاهی از بالا و مجزا به این دید گاه دارد ، هرچند احساس می شود این رویه و این جهانبینی را تایید می کند و لی در مقابل سعی دارد خود را قاضی بی طرفی نشان دهد و در انتها به این دنیای جدید تمکین کند . ۱۹۴۶ یعنی پایان جنگ جهانی دوم و تولد اگزیستانسالیست ادبی  است ، هرچند در کنار   سیمون دوبووآر، ژان پل سارتر،  آلبر کامو و بوریس ویان بعنوان پیشتازان ادبیات اگزیستانسیالیست ، جایی برای کانزانتراکیس باقی نمی ماند ، اما براحتی می توان وی را در این گروه جا داد . زوربا در طول داستانی فردی می گسار ، زن باره ، بی قید و بی دین معرفی می شود ، اما در طول همین داستان نیز با رفتار و پندار های ویژه ی وی نیز آشنا می شویم ، دفاع وی از بیوه زن در مقابل حمله اهالی روستا ، ترحم وی نسبت به زن فرانسوی ،خویشتنداری و سخاوت و بردباری وی در مقابل مشکلات ، پشتکار او در کار و تلاش دنیوی ( معدن ذغال ) در کنار عدم وسوسه وی به ثروت و قدرت  نمونه هایی از رفتار و پندار ویژه و قابل تحصین اوست .که این شاید هدف نهایی نویسنده نیز بوده است ، دنیایی که در اشعار ما نیز بسیار به چشم خورده ،  از خیام گرفته تا حافظ و مولانا .

کوری

کوری   ژوزه ساراماگو  سال انتشار  ۱۹۹۵  ایرا ۱۳۷۸  ترجمه مینو مشیری

مردی بناگاه پشت فرمان ایستاده پشت چراغ خطر بینایش را از دست میدهد ، یا همه جا و همه چیز را مثل یک پرده سفید و شیری رنگ می بیند . مردی دیگر به او کمک میکند و وی را تا خانه می رساند که بعد خواهیم فهمید همین مرد پس از کمک به نابینای اولی خودرو او را می دزدد . نابینای اول به کمک همسرش به دکتر چشم پزشک مراجعه می کند و تقریبا بی نتیجه به خانه باز می گردد ، فردای آن روز دکتر چشم پزشک و همه بیمارانی که آن بعد از ظهر به آن دکتر مراجعه کرده اند نیز نابینا می شوند و بعد دوزد خودرو و هر کسی که بنوعی مرد اول سر خط ارتباط با آنها بوده . دولت اعلام وضعیت فوق العاده می کند و یک بیمارستان روانی متروکه را بعنوان محل قرنتینه نابیناها و کسانی که هنوز بینا هستند ولی احتمال نابینا شدنشان زیاد است ، اختصاص می دهد . بنحوی که این دو گروه از هم جدا باشند ،

زنگها برای که به صدا در می آید

یا ناقوس های مرگ برای که به صدا در می آید

ارنست همینگوی   زاده ۱۸۹۹ درگذشت ۱۹۶۱نویسنده برجستهٔ معاصر آمریکا  و برندهٔ جایزه نوبل ادبیات است.وی از پایه‌گذاران یکی از تأثیرگذارترین انواع ادبی، موسوم به  وقایع نکاری ادبی  شناخته می‌شود

زنگها برای که  … یکی از عامه پسندترین رمان های همینگوی است . که ۱۹۴۰ منتشر شد و داستان  مربوط به حدود

سالهای ۱۹۳۵ و جنگ داخلی اسپانیا است .

داشتن و نداشتن

کتابی دیگر از همینگوی است .که ۱۹۳۷ نگاشته شد . خط فکری و داستانی ذهن همینگوی را می توان از همین کتاب پیش بینی کرد . خطی که در نهایت به پیرمرد و دریا می رسد ، اما  سیر تکامل و رشد را در آن بخوبی می توان دید .

داشتن و نداشتن را در وحله اول یک فیلمنامه ی گانگستری می بینیم ولی اگر زنگها برای که بصدا در می ایند را ابتدا و پیرمرد و دریا را انتهای یک مسیر قرار دهیم ، همه چیز برای این شروع و رسیدن به این پایان با شکوه قابل درک و فهم است . درست مثل نهالی که رشد می کند و به درخت تنومندی تبدیل می گردد ، یا کودکی که بزرگ می شود .

داشتن و نداشتن هم همان بوی شرجی دریا و آب را می دهد ، همان حس ماهی گیری ، قایق و دقدقه هایش ، اما داشتن و نداشتن کجا و پیرمرد و دریا کجا !!!!

بیگانه    ۱۹۴۲

آلبرکامو

داستان خیلی ساده است ، مورسو کارمند ی با اصلیت فرانسوی در الجزایر طی یگ تلگرام ، از مرگ مادرش که چند سالی است در سرای سالمندان یک روستای نزدیک الجزیره  زندگی می کند با خبر می شود . برای شرکت در مراسم خاکسپاری به آن روستا می رود در طول مراسم کاملا  بی احساس حاظر به دیدن جسد نمی شود ، گریه و ناراحتی نمی کند ، در شب زنده داری کنار تابوت مادر خوابش می برد  و بلافاصله پس از مراسم باز می گرردد . در همان روز باز گشت یا فردای آن به تفریح در کنار ساحل می رود ، با دختری آشنا می شود و با او برای دیدن فیلمی کمدی به سینما رفته و در نهایت او را به خانه خود دعوت می کند و بین آنها دوستی پایداری بر قرار می گردد . مدتی بعد یکی از همسایه ها که از طریق زنان بدکاره امرار معاش می کند از او درخواست نوشتن نامه ای میکند که آن همسایه قرار است از طریق این نامه یکی از آن زنان را تهدید یا تنبیه کند . بعد از این ماجرا رابطه ی مورسو با وی صمیمی تر شده و به دعوت او برای دیدن دوست همسایه راهی یکی از ساحل های تفریحی می شوند ولی در آنجا با برادر دختر ی که طی نامه تهدید و تنبیه شده بود  در گیر و در نهایت مورسو این جوان را به قتل می رساند  . مورسو بازداشت و دادگاه پس از ماه ها اورا به مرگ با گیوتین محکوم میکند .

نکته اینجاست که دادگاه و دادستان ، بی احساسی او در مرگ مادرش ، خوش گذرانی بعد از این واقعه و نداشتن ایمان او و عدم پشیمانی او از ارتکاب به قتل  را در ماجرای محاکمه وارد می نمایند و این موضوع باعث می شود که مورسو نتواند از تخفیف حکم استفاده کند . یعنی مورسو بیشتر از بابت رفتار خلاف عرف جامعه محکوم می شود نه قتل . چه اگر او یک فرد عادی و پایبند به رفتار و آداب مردم روزگار خود بود شاید به چند زندان محکوم می شد .

به همین دلیل کامو او را بیگانه معرفی می کند ،  بیگانه با جامعه ای که در آن زندگی میکند . کامو میگوید قتل او سرجایش ولی احساس بی تفاوتی او است که او را بیگانه کرده است . بیگانه ای که حس میکنید او یک مریخی است و هیچ تعلقی به این دنیا ندارد . او زندگی را دوست دارد حتی آزادی از زندان را هم دوست دارد ولی نسبت به مرگ مادرش متاثر نیست در مقابل درخواست ازدواج نامزدش بی تفاوت است حتی در پاسخ به او با صداقت به او می گوید که اورا دوست ندارد ولی اگر او می خواهد حاضر است با او ازدواج کند . در این داستان کمی با مفهوم پوچی ای که کامو ارائه می دهد آشنا می شویم و لی نه کامل . یا بهتر بگویم برای من . وهمان حرف همیشگی که مفهوم پوچی کامو دوست نداشتن زندگی نیست ، چه قهرمان داستانش زندگی را دوست دارد .

دن آرام  ۱۹۴۰  

میخاییل شولوخوف   ۱۹۰۵ تا ۱۹۸۴ نویسنده ی روس از پدری روس و مادری اکراینی

برنده نوبل ادبیات برای همین رمان در ۱۹۶۵

نوشتن این رمان ۱۲ سال به طول انجامید  . از سال ۱۹۲۸ تا ۱۹۴۰

 

اگر بخواهید شاهکار این اثر را باور کنید ، فقط باید آن را بخوانید . همین و بس .

با مطالعه ی این رمان شما چون یک مسافر و ناظر آزاد و رها به منطقه رود دن سفر خواهید کرد و بخوبی  و بوضوح  زندگی ذر سالهای ۱۹۰۰ تا ۱۹۲۰ را همچون مردم آن مرز و بوم تجربه خواهید کرد .

دن آرام بنوعی انقلابی در ادبیات روسیه آن زمان است ، همزمان با انقلابی که طی همین سالها روسیه را در بر گرفته است . ادبیاتی که کاملا خط کشی شده  درمحیط و فضای اغنیا و کاخ نشینان است ناگهان با کمی گستاخی و بی پردگی و دور از حاکمان و اغنیا وارد می شود . بهیچ عنوان  ردی از خانواده های اشرافی و مرفه در آن نمی بینی . و شاید همین مطلب این رمان را خاص کرده است .

گریگوری جوان و آخرین فرزند خانواده که عاشق آکسیانا زن شوهر دار همسایه شده ، وارد ارتش می شود و در همین زمان جنگ جهانی اول شروع و وی بدلیل رشادتهایش مدال افتخار میگیرد . در خلال جنگ درگیری های ارتش سفید و بلشوییک ها یا همان انقلابی ها فزونی می یابد . گریگوری که در ابتدای این در گیری ها در ارتش سفید ( طرفداران نظام پادشاهی ) خدمت می کرد ، از آنها جدا و به بلشوییک ها می پیوندد . بلشوییک ها به عنوان کلی کمونیستها بر کشور چیره می شوند ولی همچنان جنگ بین سفیدها و سرخها ادامه دارد تا در نهایت سرخها پیروز می شوند . گریگوری از این برادر کشی ها سخت تحت تاثیر قرار می گیرد و دلسرد و دلخسته به زادگاه خود باز می گردد .

او که طی این مدت پدر ، مادر ، برادر ، همسر قانونی و چند تن دیگر از بستگان را از دست داده است ، تصمیم می گیرد به کار کشاورزی سابق خود باز گردد و زندگی ساده ای را آغاز کند .

حکومت نظامی

آلبرکامو

حکومت نظامی کتابی دیگر از آلبر کامو و باز هم طاعون و باز هم طعم عجیب پوچی نوشته های آلبر کامو . حکومت نظامی را هم مثل طاعون می توان یک کتاب سیاسی نیز در نظر گرفت ، من با آنان که می گویند حکومت نظامی صرفا یک نمایشنامه یا کتاب سیاسی است مخالفم . این نیز مثل طاعون یک نگاه کلی تر از سیاست دارد ، هرچند سیاسی نیز هست .  کامو طاعون را ۱۹۴۷ منتشر کرد و حکومت نظامی را یک سال بعد از آن  . کامو به طاعون کتاب طاعون در کتاب حکومت نظامی قدرت بیشتر ی می دهد یا بهتر بگوییم به او شخصیت می دهد . شاید فکر کرده است خواننده منظور او را از کتاب طاعون خوب نفهمیده و سعی کرده در حکومت نظامی او را بهتر معرفی کند . و شیوه ی مبارزه را هم کمی جسورانه تر کرده . دیگو حکومت نظامی جسور تر و باهوشتر از ریو کتاب طاعون است . کامو تلاش می کند دیگو را کاملتر کند ولی برای من خواننده تفاوتها بیش از این است . نقش دیگو در مبارزه با طاعون بارز تر و فعالتر است ولی نقش ریو کاملا غیر مستقیم بود . البته طاعون رئال تر است و زندگی و داستانش ملموستر .ولی حکومت نظامی سیاسی تر . بهر حال حرف همان حرف است اگر اتحاد و همدلی نباشد ، اگر طمع و مالپرستی نباشد و در نهایت اگر ترس نباشد که کامو طمع و مال و قدرت و شهوت پرستی را یکی از عوامل آن میداند ، طاعون جرات جولان پیدا نمی کند .

طاعون

آلبرکامو

کامو یک فیلسوف است که فلسفه اش را در قالب رمان و داستان و نمایشنامه ارائه می دهد . او از پدری فرانسوی و مادری غیر الجزایری به سال ۱۹۱۳در الجزایر بدنیا آمد . ۱۹۴۰ طی تبعید دولت وقت الجزایر به پاریس رفت و ۱۹۶۰ در ۴۷ سالگی طی یک حادثه رانندگی بدرود حیات گفت . و در گورستان لومارین در جنوب فرانسه دفن شد.

او یکی از فلاسفهٔ بزرگ قرن بیستم و از جمله نویسندگان مشهور و خالق کتاب بیگانه است .که ۱۹۵۷ موفق به در یافت جایزه نوبل ادبیات می شود .

طاعون نام رمانی است که او در سال ۱۹۴۷ می نویسد . داستان شهری خیالی که ناگهان درگیر طاعون می شود و تعداد زیادی از مزدم شهر می میرند .او  قبل از شیوع طاعون شهری را به شما معرفی می کند که این معرفی حائز اهمیت است . شهری با مردم طماع ، حریس و خالی و دور از هرنوع خصلتهای نوع دوستی . مردمی که خواسته یا نا خواسته در یک مسابقه پوچ مالپرستی و تجمل گرایی اسیرند . طاعون وارد می شود و این شهر را ویران می کند . کامو می خواهد همین را بگوید که این شهر با این خصوصیات یا بهتر بگویم این مردم با این خصوصیات در مقابل هر ناهنجاری ای مصون نیست . او اینجا طاعون را به جان مردم می اندازد ولی بجای طاعون هر ناهنجاری دیگری می تواتند باشد . قتل و آدم کشی ، فقر و بیکاری ، جنگ و خونریزی ، دزدی ، عدم رعایت قانون و یا هر ناهنجاری دیگری. جالب اینجاست آنها که این جنگ هاو تقلاهای قدرت و ثروت وشهوت را به هیچ می انگارند در امانند . و زنده می مانند . این همان نکته ایست که کامو قصد دارد آن را بیان کند و بنوعی فلسفه ی اوست . دنیا پوچ است . نه اینکه ارزش زندگی کردن ندارد بلکه ارزش جنگ و دشمنی و این همه تقلا ی بی خود را ندارد . یادم به سخنرانی معروف چارلی چاپلین در انتهای فیلم دیکتاتور بزرگ می افتد که می گوید دنیا به اندازه کافی جا برای همه دارد و اینقدر سخاوتمند هست که کسی گرسنه نماند . البته چاپلین این را ۱۹۴۰ گفت ولی کامو این کتاب را ۱۹۴۷ نوشته . سالهایی که افق روشنی در انتظار اروپا است و اروپا به سمت دهه هفتاد رویایی پیش می رود .

شوخی

میلان کوندرا

زاده ۱۹۲۹ چکسلواکی (سابق)  که در سال ۱۹۷۵ به فرانسه تبعید شد .. معروفترین اثر او بار هستی است . و کماکان در فرانسه زندگی می کند و کمتر با رسانه ها گفت و گو می کند . وی که خود عضو حزب کمونیستی چک بود بعد ها مورد غضب سران حزب قرار گرفت و اخراج شدو پس از چند سال دوباره استخدام شد  و پس از مدتی به نهضت اصلاحات کمونیست پیوست . با ورود نظامی گسترده شوروی به چک  انتشار و فروش کتابهای وی ممنوع شد . او همواره از سیاستهای سلطه گرانه روسیه در کشورهای بلوک شرق بویژه چک انتقاد می کرد . شوخی یکی از بارز ترین نمونه ی این انتقادات است .

از  ۱۹۴۶به بعد چکسلواکی تحت نفوذ شوروی زیر چتر حزب کمونیست قرار گرفت و سال ۱۹۴۸ با کودتا و به قولی انقلاب کمونیستها کشور را در اختیار کامل گرفتند هرچند  در سالهای ۱۹۶۰ تا ۱۹۶۸ بتدریج و با مبارزه و مخالفت مردم بویژه روشنفکران سیتره کمونیست کمرنگ و کمرنگ تر می شد اما  شوروی تحت لوای پیمان ورشو عملا چکاسلواکی را اشغال نمود . سیاست مشت آهنین حزب کمونیست در سایه حمایت علنی شوروی آرزوی مردم برای رهایی از دیکتاتوری سرخ را ۲۰ سال به تاخیر انداخت . تا بالاخره ۱۹۸۹ کشور با یک انقلاب رنگی یا نمیدانم مخملی از سایه سنگین کمونیست رها و به آغوش آمریکا و بلوک غرب در غلطید . باید نشست و دید بعدها تاریخ در مورد این انقلاب چگونه قضاوت خواهد کرد .

کوندرا و ارتباطش با حاکمان کمونیست چکسلواکی هنوز هم برای من آشکار و واضح نیست . اما شوخی او طنزی تلخ از دوران حاکمیت کمونیستها است .

قهرمان داستانش که روزی بخاطر یک شوخی مورد خشم حزب حاکم قرار می گیرد و از سمتهای خود اخراج می گردد  پس از گذشت سالها در صدد انتقام بر می آید ولی در انتها در می یابد که حاکمان ، خود از اصولی که  روزی بر آن پافشاری می کردند و بخاطر آن اصول چه ظلم ها که به مردم نکرده بودند .از آن اصول  عدول کرده اند . و این تلخترین طنزی است که شما در انتهای کتاب با آن مواجه می شوید .

بادبادک باز

خالد حسینی   زاده ۱۹۶۵ کابل افغانستان است که در حال حاضر در آمریکا زندگی می کند .

داستان کتاب به فردی افغان می پردازد که سالها پیش از افغانستان به آمریکا مهاجرت می کند و برای نجات فرزند یکی از دوستان زمان کودکی اش که از شیعه بوده و به دست طالبان کشته شده ، به افغانستان می رود و با زحمات فراوان اورا نجات می دهد .

از اینها که بگذریم ، کتاب تاحدودی بازگو کننده رنج مردم افغان در زمان اشغال توسط شوروی و بعد از چند سال طالبان است و همچنین ارتباط و شیوه ی زندگی اقوام پشتون و هزاره در این کشور .

وزارت ترس

گراهام گرین  (۱۹۰۴ – ۱۹۹۱ ) داستان نویس ، نمایشنامه نویس ، منتقد اهل انگلیس .

در وزارت ترس شما شاهد یک داستان معمایی جاسوسی هستید . آرتور راو بصورت اتفاقی در یک گاردن پارتی کیکی را برنده می شود که بواقع محتوی میکرو فیلمی از اسناد محرمانه بریتانیا است که توسط یک شبکه جاسوسی دشمن تهیه شده و قرار است به خارج منتقل شود . شبکه جاسوسی بنحوی فیلم را بدون اطلاع وی  پس می گیرد اما سماجت و پیگیری وی شبکه را مجبور می کند که طی یک صحنه سازی او را قاتل نمایش دهد و در نهایت فراریش دهند . با این فرض که او دیگر پیگیری نخواهد کرد . اما از آنجایی که  اعضای شبکه به اشتباه تصور می کنند آرتور پلیس را در جریان گذاشته است قصد جانش را میکنند و لی او از این سوء قسد جان سالم بدر می برد ولی حافظه اش را از دست می دهد . سازمان جاسوسی او را به یک مرکز روانپزشکی ساختگی منتقل می کند تا همواره مراقب روند بازگشت حافظه او باشند و به نوعی از دستیابی وی به گذشته اش جلوگیری کنند ولی طی اتفاقاتی او از این آسایشگاه قلابی فرار و نزد پلیس میرود و طی مدتی با همکاری پلیس  تعدادی از اعضاء شبکه را پیدا میکنند که تعدادی از آنها قبل از دستگیری خودکشی نموده و دست پلیس به میکروفیلم نمی رسد و لی آرتور از پلیس جدا شده و خود در نهایت میکروفیلم را پیدا می کند .

داستان در حدود اواخر  ۱۹۴۰ واوایل  ۱۹۴۱ اتفاق می افتد زمانی که آلمانها طی جنگ دوم جهانی و طی یورش هوایی بنام بلیتس برای تسهیل عملیات شیر دریایی و در نهایت اشغال انگلستان طی ۵۷ روز متوالی لندن  و نقاط دیگری از بریتانیا را بمیاران می کنند . هر چند این عملیات در نهایت با شکست مواجه شد و نه تنها بریتانیا اشغال نشد بلکه کارخانجات تولید سلاح آنها که ویرانی و تعطیلی آنها یکی از اهداف آلمانها بود نیز کماکان به کار خود ادامه دادند ولی خسارات زیادی به شهر لندن وارد شد . گرین داستان جاسوسان خود را دقیقا در زمانی نقل می کند که همرزمان جاسوسان در آسمان و بصورت آشکار طی ۵۷ روز ۴۰۰۰۰ نفر را کشتند . در این همزمانی طنز تلخی نهفته است و آن اینکه مقاومت اصلی را مردم بی دفاع انجام دادند و در همان زمان وزارت ترس یا همان وزارت اطلاعات حتی از عهده ی یک باند جاسوسی هم بر نمی آید . و در نهایت این آرتور است که به شکلی تصادفی با این باند و شبکه در گیر و در نهایت موفق به پیدا کردن میکروفیلم می شود نه وزارت ترس .

طی این ماجرا آرتور عاشق آنا دختری  عضو شبکه جاسوسی می شود  و گرین با وارد کردن آنا به زیبایی به من خواننده القا می کند که وجود مشترکات بین مردم کشورها و اقوام مختلف ، نقطه ی اتکایی برای صلح و دوستی خواهد شد . که این اشتراک بین یک بریتانیایی به نام آرتور و یک خارجی که حالا جاسوس آلمانها است ، یعنی آنا ، عشق است .

البته حالا که بیش از ۷۰ سال از تاریخ داستان می گذرد و به وضوح می بینیم که مردم کشورهای متخاصم امروز با صلح و آرامش در کنار هم زندگی می کنند . دریافت این نکته زیبا تر خواهد بود .

مهاجر خوشبخت

ماریو پوزو هرچند زاده ی ۱۹۲۰ در آمریکا است ولی فرزند خوانواده ایست که حدود سالهای ۱۹۱۰ از ناپل ایتالیا به آمریکا مهاجرت کرده است . او بعد از پایان تحصیل ( دبیرستان ) وارد نیروی هوایی آمریکا میشود . که ظاهرا بدلیل ضعف در بینایی اجازه حضور در واحدهای رزمی را کسب نمی کند و بعنوان افسر روابط عمومی ارتش مشغول به کار می شود . حضور وی در ارتش مقارن با جنگ جهانی دوم و تقریبا مصادف با ورود آمریکا به این کارزار است . وچنانچه بشکل ضمنی در کتاب مهاجر خوشبخت اشاره شده ، برخواسته از یک حس میهن پرستی با توجه به شرایط حاکم بر آن زمان آمریکا است .

وی چندین کتاب می نویسد که مهاجر خوشبخت دومین آن و در سال ۱۹۶۵ منتشر می شود و معروفترین کتاب وی پدر خوانده ( ۱۹۶۹ ) است که بقول خودش وی را مشهور و پولدار می کند .

مهاجر خوشبخت ، چنانچه خود ماریو پوزو در پیشگفتار کتابش بصورت تلویحی  نیز عنوان می کند تقریبا سرگذشت ۲۰ یا ۳۰ سال اول زندگی خود و خانواده اش است . از این موضوع که بگذریم ، وی سرگذشت یک خوانواده ایتالیایی که حدود سال ۱۹۱۰ به آمریکا مهاجرت کرده را نقل می کند . او از سختی های مهاجرت می گوید . و بشکل خاص از سختی های نسل اول مهاجرت .

 

 

سووشون

سیمین دانشور

امروز هجدهم اسفند نود وچهار مصادف با جهارمین سال در گذشت سیمین دانشور بود .

سووشون را هرطور دوست دارید تلفظ کنید savoshon  یا sovashon یا …  سووشون همان سیاوشون یا آیین سوگواری برای سیاوش ( یا سیاووش )است . سیاوشی که طی افسانه های کهن ایرانی  مظلومانه در کشور توران  بدست دشمن کشته می شود و در ایران هر ساله در زمانی خاص بیاد او آیین سوگواری برگزار می کردند . ظاهرا این آیین در شیراز و مخصوصا بین قشقایی ها رواج بیشتری داشته ولی امروز بدست فراموشی سپرده شده است.

سووشون رمانی است که زندگی یک خانواده ی ایرانی در خلال سال های ۱۳۲۰ را به تصویر می کشد . سیمین در داستانش چنین نقل می کند  که حاکم منطقه قصد دریافت اموال مردم جهت کمک به قوای انگلیس را دارد و یوسف یکی از مردان آن زمان در مقابل این باج خواهی مقاومت می کند . ابتدا زری زن او سعی می کند یوسف را متقاعد به تمکین از حاکم کند ، چون نگران از دست دادن  ارامشی است که در خانه و خانواده اش وجود دارد . بعد از مدتی زری با یوسف هم رای می شود اما وقتی با جنازه ی یوسف روبرو می شود دچار تردیدی جانکاه می شود . تردیدی جانکاه …..

در سال روز درگذشت وی ، متنی را عینا از سایت عصر ایران  می آورم که خواندنش خالی از لطف نیست .

(((((((((((((((    از شگفتی های روزگار این که پس از پیروزی انقلاب و در سال ۱۳۵۸ او را از دانشگاه تهران بازنشسته و در واقع از ادامه خدمت در این عرصه محروم کردند در حالی که همچنان امکان کار و خدمت داشت.

تاکید بر شگفت آوری به این خاطر نیست که تنها او مشمول چنین حکمی شد. بلکه به این سبب که همسر «جلال آل احمد»ی بود. نویسنده ای که به خاطر کتاب «غرب زدگی» که با الهام از آرای احمد فردید نوشته  بود ، مقبول نیروهای انقلابی بود و به خاطر جدا شدن از روشنفکران سکولار نماد تعهد معرفی می شد و قرار بود در دانشگاه ها امثال آل احمد پرورش داده شوند که با غرب میانه ای نداشت یا چنین می نمود.

سال ها گذشت تا  در سال ۸۶ کار نوشتن را از سر گرفت و داستانی تازه نوشت.

۴ سال پیش و در ۱۸ اسفند ۱۳۹۰ سیمین دانشور پس از یک دوره بیماری آنفلوآنزا و درست در روز ۸ مارس که زنان در تمام دنیا به فعالیت اجتماعی می پردازند و در۹۰ سالگی در خانه‌اش در شهر تهران درگذشت و پیکر او درقطعه هنرمندان (۸۸) ردیف ۱۵۰، شماره ۳۱ به خاک سپرده شد. )))))))))))))

 

کتاب راه دشوار آزادی

خاطرات نلسون ماندلا

نلسون کسی است که می توان او را سمبل گذشت و پایداری دانست . او حتی پس از سالها درد و رنج زندان و اسارت از دشمنش تصویری ملایم ترسیم می کند .

کتاب شامل خاطرات نلسون ماندلا از کودکی تا آزادی است . گرچه یک زندگینامه است و بهر حال همچون خیلی از زندگی نامه ها داستانی بر کل نوشته حاکم نیست ولی بطور معجزه آسایی نوشته دارای کشش است . او پس از آزادی از اسارت نزدیک به سی ساله اش همانگونه که با دشمنش آشتی کرد در طول کتاب این پایان منتهی به صلح را رعایت می کند . شما خاطرات را از نگاه انسان صلح طلب می بینید . انگونه که راه آزادی، آنچنان که قطعا بوده دشوار بنظر نمی رسد .

راه دشوار آزادی هم از آفت سختی سخن گفتن  از اشخاصی که هنوز در قید حیاط اند در امان نیست . که این همواره یکی از مشکلات خاطره و زندگی نامه نویسی است . اگر بخواهی رعایت حال همه ی کسانی که در طول زندگی با آنها سروکار داشتی را بکنی . مجبوری قصه ی دیگری جز آنچه بوده یا لااقل به نظر تو می رسیده ، بنویسی .

و شما اگر یک خاطره و زندگی نامه خوان حرفه ای باشی ، شاید بتوانی معذورات نویسنده را درک کنی و باور کنی که بعضی از اشخاص داستان کمی بد یا بدتر از آنی هستند که نویسنده معرفی کرده است .

با این همه شما متنی را می خوانید که به دست یکی از بزرگترین انسانهای جهان نوشته شده است . کسی که با سلطه ی سفید بر سیاه مبارزه کرد و در نهایت با سلطه ی سیاه بر سفید نیز مبارزه می کند .

 


صد سال تنهایی
اثر گابریل گارسیا مارکز
باور می کنم اگر بگویید ، بعد از خواندن بیست ، سی صفحه از کتاب ، گوشه ای نشسته اید زار زار گریه کرده اید . نگران نباشید شما مشکلی ندارید . اگر پاییز پدرسالار و گزارش یک آدم ربایی ، مارکز را و علاوه بر آن چند کتاب از نویسندگان آمریکای جنوبی بخوانید ، خواهید فهمید که این یک خصلت ذاتی نویسندگان آمریکای جنوبی ، بخصوص مارکز است . من آمریکای جنوبی نرفته ام ولی شاید بشود حدس زد که مکالمات روزمره شان نیز پر از رمز وراز است . حتما کتابهای کارلوس کاستاندا را خوانده اید . من به شوخی می گویم که کودکان آمریکای جنوبی ، قبل از به حرف آمدن ، فلسفه می آموزند ، آن هم با آستری از راز و جادو . حالا می فهمم که چرا اسکار لوئیس هر چند یک شهروند آمریکای شمالی است ولی چند سال وقت خود را صرف مصاحبه با یک خانواده فقیر اهل مکزیک می کند و فرزندان سانچز را خلق می کند .
پس دست از گریه بردارید و به خواندن ادامه دهید .
صدسال تنهایی سرنوشت یک خانواده ،نسل ، ایل ، طایفه ، امپراتوری ، پادشاهی و …. است . که با هسته ی اولیه ای شامل دو یا سه نفر تشکیل می شود ، رشد می کند ، بزگ و بزرگ و بزرگتر می شود ، صاحب نام و منسب می شود ، اینقدر بزرگ که تو فکر می کنی از همان اول اینقدر بزرگ بوده و تا ابد خواهد ماند . اما پس از چندی با سرعتی بیش از سرعت رشد خود ، دچار زوال می شود ، کوچک و کوچک و کوچکتر ، و در نهایت محو می گردد . تکرار می کنم محو می گردد .

این قصه را همه می دانیم ، امپراتور روم ، هخامنشیان ، عثمانی ، هیتلر ، ناپلئون ، تزار ، مائو ، استالین و … آمدند . شاید از همان هسته ی اولیه یکی دو نفر شروع شده ، بزرگ و بزگ و بزرگ شدند و هیچکدام امروز نیستند . بله این قصه را همه می دانیم ولی درس عبرت نمی شود که نمی شود . اما مارکز با صد سال تنهایی ، به گیچگاهت می زند و حسابی تکانت می دهد . اگر تمام مردم دنیا حداقل یک بار صدسال تنهایی را می خواندند . باور میکردند که این تلاشها برای ایجاد یک ایل ، طایفه ، اشرافیت ، تراست و … بی فایده است . باور می کردند که بزرگترین خاندانها هم امروز وجود خارجی هم ندارند .
مارکز به زیبایی به شما می گوید که شروع این خاندانها و اشرافها و پادشاهان از هیچ آغاز شده و در نهایت کاملا محو می شود و دوباره به هیچ می رسند .

ده ها و صد ها اسم .     نگران نباشید این سردرگمی شما در فهم و ارتباط و حفظ اسامی جزئی از هنر مارکز است ، همین تعدد و تشابه اسامی به درک  بزرگ بودن ایل و طایفه بوجود آمده از یکی دو نفر کمک شایانی می کند .

نگران نباشید ، اگر انتهای داستان سردرگم هستید و مطمئن نیستید  که این دختر و پسر که قصد ازدواج دارند ، خواهر یکدیگر هستند یا نه ؟

ادامه دارد ……

 

فرزندان سانچز
اسکار لوئیس
اسکار لوئیس متولد ۱۹۱۳ نیویورک آمریکا ، فارغ التحصیل مردم شناسی از دانشگاه کلمبیا و دارای دکترای قوم شناسی از دانشگاه ایلینیوز است . وی جند سال توسط موسسه ملی پژوهش درباره سرخپوستان و بنیاد فورد به آمریکای لاتین سفر کرد .او در مقدمه کتابش می گوید : من از سال ۱۹۴۳ به این سو در پژوهشهای خود کوشیده ام شیوه های تازه ای را در مطالعه ی خانواده ها به کار گیرم . در کتاب پنج خانواده کوشیده ام زندگی روزانه در پنج خانواده ی معمولی ، در پنج روز کاملا عادی در مکزیک را از نظر خوانندگان بگذرانم . در کتاب حاضر دیدی ژرف تر نسبت به زندگی یکی از این خانواده ها به خواننده ارائه می کنم ………………..سالها پیش یعنی از ۱۹۴۳ مطالعه ام را درباره ی دهستان ازتکا آغاز کرده بودم . بعدها با یاری دهاتیها توانستم محل سکونت ازتکاها را در قسمتهای مختلف شهر و دو خانواده را در کاسکاگرانده پیدا کنم . ………… در اکتبر ۱۹۵۶در جریان مطالعه ام از کاساگرانده با خسوس سانچز و فرزندانش آشنا شدم ….

فرزندان سانچز حاصل درد دل و بیان خاطرات پدر و فرزندان یک خانواده فقیر اهل مکزیکو سیتی است ، که لوئیس به نوبت از پدر و بعد  تک تک فرزندان و آن هم طی دو نوبت ، به نگارش در آورده است . چنانچه خود لویئس در کتاب آورده است این خاطرات طی چند سال و از طریق صحبت و ضبط با دستگاه ضبط صوت انجام شده است ، به نحوی که مصاحبه شونده ، با خیال آسوده و بدون قطع سخن به دلیل سوالهای متداول مصاحبه کننده به بیان خاطرات خود و زندگی و خانواده از دید خود می پردازد . گرچه کتاب روال داستانی ندارد و صرفا بیان سرگذشت و خاطرات است و لی ورود به زمان و مکانهای مشترک اما از زاویه ی دید افراد مختلف خانواده ، لطافت خاصی به نوشتار کتاب داده است .
شما سرگذشت خانواده ای در حدود سالهای ۱۹۴۳ را می خوانید و امروز ۲۰۱۶ است . حس و برداشت آنهایی که این کتاب را سال ۱۳۶۱ ( سال اولین چاپ ) آن خوانده اند با کسانی که امروز آن را می خوانند ، متفاوت است . بی شک شیوه زندگی امروز محله  کاساگرانده و مکزیکوسیتی با آن زمان خیلی تغیر کرده است . با این همه آشنایی با آن شیوه بعد از حدود ۷۰ سال هنوز جذاب و خواندنی است . برای خواننده ایرانی کتاب ، قیاس بین شیوه ی زندگی مردم فقیر و حاشیه نشین مکزیک با شیوه ی زندگی مردم ایران ، که قطعا طی خواندن کتاب همواره آن را انجام می دهد ، قابل تامل است . یکی از موارد قیاس بنیاد خانواده است که به این نتیجه خواهید رسید که این بنیاد در ایران ،هر چند رو به تزلزل است ولی همواره مستحکم و استوار بوده است .مخصوصا نزد قشر فقیر . اما در باب پدر سالاری وکودک ازاری باجی به هم نمی دهند . و در نهایت فقر و بیماری و کرسنگی که ظاهرا یکی از بارز ترین نقاط مشترک قشر فقیر هر دو بوده و شاید کماکان باشد .

شوهر آهو خانم

علی محمد افغانی

علی محمد افغانی زاده ۱۱ دی ۱۳۰۳ کرمانشاه است .دوره متوسطه را در زادگاهش و تحصیلات تکمیلی اش را در دانشکده افسری تهران طی کرد سپس با بورس تحصیلی عازم آمریکا شد .در دوره ای که در آمریکا مشغول به تحصیل بود ،  عضو سازمان افسران حزب توده  شد و در سال ۱۳۳۳ ، هنگام مراجعت از  آمریکا ، دستگیر و زندانی شد . وی  تا آبان سال ۱۳۳۷  ، یعنی به مدت ۴ سال در زندان بود . در این دوران رمان شوهر آهو خان را نوشت .به گفته خودش ،  اگر به زندان نمی افتاد ، هرگز نویسنده نمی شد .

چندین سال بود این کتاب را پشت ویترین کتابفروشی ها یا داخل کتابخانه ها می دیدم و لی تمایلی به خواندن آن نداشتم . چون با توجه به نامش تصور می کردم یکی از این رمانهای عاشقانه ایرانی است ، البته قطر زیاد کتاب هم در بی میلی ام به مطالعه اش بی تاثیر نبود !!! تا اینکه حدود دو سال پیش بشکل اتفاقی سرگذشت نویسنده اش را جایی خواندم . اینکه علی محمد افغانی یک ارتشی بوده که در دانشکده افسری درس می خوانده ، به آمریکا می رود ، در ایران به جرم عضویت در حزب توده زندانی می شود و از همه جالبتر اینکه کتاب شوهر آهو خانم را در همان زندان می نویسد .

 

تصویر از پایگاه خبری تحلیلی ماهنامه آزما

به بالای صفحه بردن