شازده احتجاب
نوشته ی: هوشنگ گلشیری
” جریان سیال ذهن ” سبک و شیوه ای در روایت داستان است که اواخر قرن نوزده، رشد، نیمه ی اول قرن بیست، شکوفا و روشی ویژه و جذاب در نگارش از آن زمان تا به حال گشت.
شکل روایت هوشنگ گلشیری در ” شازده احتجاب ” به این سبک نزدیک است، هرچند نظر مخالفانِ چنین قولی نیز شنیدنی و قابل تأمل است. چون اصطلاح ” جریان سیال ذهن ” هم چون دیگر واژه های رایج در این حوزه، کرانه هایی روشن نداشته و جانی سالم از چنگ هرمنوتیک یا علم تأویل به در نخواهد برد.
افکار در روایت قصه ی ” شازده احتجاب ” بدون تکوین، قوام و شکل گیری کامل، تغییر می کند. در طول قصه، راوی شخصی واحد نبوده و پی در پی جای خود را به شخصی دیگر می دهد. زمان چون کودکی چموش به شکلی پیش بینی نشده بین گذشته، حال و حتی آینده در رفت و آمد است، به حدی که گاهی، ذهن خواننده ی متن از درک واقعیت وقت وقوع حوادث عاجز و خود را گم شده در میان آن زمان ها می بیند.
که این از بارزترین نشانه های روش ” جریان سیال ذهن ” در در نوع نگارش است.
علاوه بر موارد پیش گفته، عدم پای بندی متن کتاب به شیوه های معمول و شاید مرسوم نگارش، شاهدی بر نزدیکی آن به سبک ” جریان سیال ذهن ” است. ” جریان سیال ذهن ” ی که بیش و پیش از ادبیات داستانی، کاربردی روان شناسانه داشته و دارد. پس هم جنس دانستن آن با روشی در روایت قصه، کمی بی انصافی در حق این اصطلاح یا شاید، ادبیات داستانی است. اما نه آن کس که اولین بار این نسبت را روا داشت و نه ما که با گشتی کوتاه در فضای مجازی یا مطالعه ی چند کتاب و مقاله از این تناسب ها پیروی می کنیم، چاره ای جز نام نهادن بر هر نوع روشی در نگارش، نداریم، همان گونه که نام کتاب را ” شازده احتجاب ” و نویسنده اش را هوشنگ گلشیری نامیده ایم.
” شازده احتجاب ” در نوع روایت، البته در جمع نویسندگان فرنگ، پیش آهنگ نیست، اما در ادبیات داستانی ایرانی زمان خود، کم نظیر است. شاید روش گلشیری در روایت به پسا واقع گرا یا سورألیسم نزدیک تر از ” جریان سیال ذهن ” باشد، اما گذشته از این بحث ها، داستان کتاب با تمام پیچیدگی های بیرون نما، سر و ته داشته، با پدری که از هر نوع قانون نگارش زمانه ی خود، اسیر نموده، قصه گو است و خواننده آن را باور می کند. به خوبی مخاطب را به فضای تاریک خان و شازده های مانده بر جنازه ی فئودالیسم و شاهان قاجار برده و حتی رویش افکر روشنفکری، البته از نوع فرنگی آن، در این فضا را نادیده نمی گیرد.
” شازده احتجاب ” روایت افول شاه و خان زاده هایی است که چیزی به جز کلکسیونی از یادگارهای گذشته در قالب عکس هایی آویزان بر در و دیوار آخرین خانه، باقی مانده از صدها هکتار زمین و ده ها بنای کاخ مانند با ده ها و شاید صدها رعیت، نوکر و کلفت، برای آنها باقی نمانده است.
” شازده احتجاب ” قصه ی شازده ای جان داده بر صندلی راحتی که برای مرور خاطرات خود بختی نداشته، پس از مرگ نیز در حسرت حرم سرا است و شاید نداند، آخرین شهبانوی قصر نداشته اش، دختر آخرین نوکر وی بوده، اهل مطالعه و واقف به پوچی وجود شاه زاده ای با دنباله یا بنی که در استبداد، استعمار و ظلم رشد نموده است. که اگر این گونه نبود، تفاوت فخری با فخرالنسای شهبانو، تنها خالی بر گوشه ی لب و قدری سفید آب، مالیده بر گونه است.